بندباز و نسیم
در میان دو صخره بلند که درهای عمیق را از هم جدا میکرد، بندبازی زندگی میکرد به نام «آرش». او نه به خاطر حرکات نمایشی و خطرناک، که به خاطر یک ویژگی منحصر به...
در میان دو صخره بلند که درهای عمیق را از هم جدا میکرد، بندبازی زندگی میکرد به نام «آرش». او نه به خاطر حرکات نمایشی و خطرناک، که به خاطر یک ویژگی منحصر به...
در درههای سنگی و دورافتاده یک کوهستان، حجاری زندگی میکرد به نام «بهرام». او به ساختن مجسمههایی از حیوانات شهره بود که گویی زنده بودند و در حال نفس کشیدن. اما بهرام رازی داشت...
در حاشیه یک شهر شلوغ و پرهیاهو، در انتهای یک کوچه بنبست، یک دفتر کوچک و بینام و نشان قرار داشت. هیچ تابلویی بالای در آن نبود، اما بهترین معاملهگران شهر، راه رسیدن به...
رضا مردی بود که در یک بیابان زندگی میکرد. نه یک بیابان واقعی از شن و ماسه، که یک بیابان درونی. زندگیاش خشک و بیحاصل بود و تنها چیزی که در این بیابان رشد...
سامان، ستاره تیم تنیس جوانان بود. پسری با استعدادی خام و قدرتی که مربیان را به تحسین وامیداشت. سرویسهایش مانند صاعقه بود و ضربات فورهندش، توپ را با خشمی رامنشدنی به زمین حریف میکوبید....
در پاریس، در اوایل قرن بیستم، زمانی که هنر هنوز در حال پیروی از قوانینی نانوشته اما بسیار قدرتمند بود، نقاشان بزرگ تلاش میکردند تا دنیا را دقیقاً همانطور که دیده میشد، روی بوم...
در دنیای ورزش، نامها مانند ستارهها در آسمان شب میآیند و میروند. اما برخی نامها، خود به یک کهکشان تبدیل میشوند. نام مایکل جردن یکی از آنهاست. وقتی مردم به او فکر میکنند، پروازهایش...
(برای درک چگونگی شکلگیری عادتها و ایجاد مسیرهای جدید) در قلب یک جنگل کهنسال و انبوه، که نور خورشید به سختی راهش را به زمین پیدا میکرد، چشمهای از آب زلال میجوشید. حیوانات جنگل،...
(برای یافتن قدرت در شرایط سخت و ناامیدکننده) در درهای که کوههای بلند آن را از گزند بادهای سرد شمالی حفظ میکردند، باغی بود که همه آن را با تابستانهای گرم و بهارهای پرشکوفهاش...
آخرین دیدگاهها