نامهای که هرگز فرستاده نشد
در شهری ساحلی که خانههایش بوی نمک و چوب میدادند، پیرمردی زندگی میکرد به نام سایمون. او نگهبان فانوس دریایی بود، اما سالها بود که فانوس خاموش شده و کشتیها به سیستمهای جدید مجهز...
در شهری ساحلی که خانههایش بوی نمک و چوب میدادند، پیرمردی زندگی میکرد به نام سایمون. او نگهبان فانوس دریایی بود، اما سالها بود که فانوس خاموش شده و کشتیها به سیستمهای جدید مجهز...
در شهری که همه چیزش طبق قانون و نقشه پیش میرفت، مردی زندگی میکرد به نام استاد الیاس. او مشهورترین نقشهکش آن سرزمین بود. نقشههای او آنقدر دقیق بودند که میشد با آنها جای...
در یک دشت وسیع و قدیمی، جایی که بادها داستانهای هزاران ساله را زمزمه میکردند، یک درخت بلوط کهنسال و باعظمت زندگی میکرد. ریشههایش چنان عمیق در خاک فرو رفته بودند که گویی قلب...
در درهای سرسبز و آرام، که بین دو کوه بلند پنهان شده بود، باغبان پیری زندگی میکرد. باغ او شهرت جهانی نداشت، اما برای خود باغبان، بهشت کوچکی بود. در میان تمام شگفتیهای این...
در کوچهای سنگفرش شده و قدیمی، که انگار زمان در آن از حرکت ایستاده بود، مغازه کوچکی قرار داشت. بالای درِ چوبی آن، تابلویی آویزان بود که رویش با خطی زیبا نوشته شده بود:...
در شهری که به خاطر هنرمندانش مشهور بود، پیرزنی زندگی میکرد به نام الینا، که همه او را به عنوان “بانوی پازلها” میشناختند. کارگاه کوچک او پر بود از هزاران جعبه پازل، از مناظر...
آخرین دیدگاهها