استاد و ساعت شنی
در حاشیه یک شهر شلوغ و پرهیاهو، در انتهای یک کوچه بنبست، یک دفتر کوچک و بینام و نشان قرار داشت. هیچ تابلویی بالای در آن نبود، اما بهترین معاملهگران شهر، راه رسیدن به...
در حاشیه یک شهر شلوغ و پرهیاهو، در انتهای یک کوچه بنبست، یک دفتر کوچک و بینام و نشان قرار داشت. هیچ تابلویی بالای در آن نبود، اما بهترین معاملهگران شهر، راه رسیدن به...
رضا مردی بود که در یک بیابان زندگی میکرد. نه یک بیابان واقعی از شن و ماسه، که یک بیابان درونی. زندگیاش خشک و بیحاصل بود و تنها چیزی که در این بیابان رشد...
سامان، ستاره تیم تنیس جوانان بود. پسری با استعدادی خام و قدرتی که مربیان را به تحسین وامیداشت. سرویسهایش مانند صاعقه بود و ضربات فورهندش، توپ را با خشمی رامنشدنی به زمین حریف میکوبید....
آخرین دیدگاهها