نقشهکشی که دنیا را وارونه ترسیم کرد
در شهری که همه چیزش طبق قانون و نقشه پیش میرفت، مردی زندگی میکرد به نام استاد الیاس. او مشهورترین نقشهکش آن سرزمین بود. نقشههای او آنقدر دقیق بودند که میشد با آنها جای دقیق هر سنگریزه در یک جاده یا هر آجر در یک دیوار را پیدا کرد. پادشاهان و فرماندهان برای ساختن شهرها و طراحی نبردهایشان به او مراجعه میکردند.
استاد الیاس یک عادت عجیب داشت. کارگاه او همیشه تاریک بود و تنها نوری که در آن میسوخت، یک شمع کوچک روی میزش بود. او معتقد بود که نور زیاد، جزئیات غیرضروری را نمایان و ذهن را از اصل مطلب دور میکند.
یک روز، گروهی از مهندسان جوان و ناامید نزد او آمدند. آنها ماهها بود که درگیر حل یک مشکل بزرگ بودند: ساختن پلی بر روی یک دره بسیار عمیق و طوفانی به نام “دره پژواک”. هر طرحی که میکشیدند، هر پلی که طراحی میکردند، در محاسباتشان به دلیل بادهای غیرقابل پیشبینی و دیوارههای نامتقارن دره، فرو میریخت. آنها به بنبست رسیده بودند.
آنها نقشههای دقیق و محاسبات پیچیدهشان را روی میز استاد الیاس پهن کردند. الیاس نگاهی طولانی و ساکت به آنها انداخت. او به فرمولهای پیچیده، به زوایای دقیق و به خطوط بینقص آنها خیره شد.
سپس، بدون اینکه کلمهای بگوید، یک ورق پوست بزرگ و خالی برداشت. شمعش را برداشت و به جای اینکه آن را روی میز بگذارد، آن را زیر ورق پوست نگه داشت. نور لرزان شمع از زیر، تصویری شبحگون و عجیب از نقشههای مهندسان را روی ورق خالی منعکس کرد. زوایا نرم شدند، خطوط مستقیم کمی خمیده به نظر رسیدند و جزئیات دقیق در سایههای رقصان محو شدند.
مهندسان با ناباوری نگاه میکردند. استاد الیاس گفت: «شما آنقدر غرق در “دیدن” جزئیات شدهاید که “نگاه کردن” به کل تصویر را فراموش کردهاید. شما سعی دارید با قوانین دنیای صاف، در یک دنیای کج پل بسازید.»
سپس کار عجیبتری کرد. او نقشه اصلی دره را که مهندسان آورده بودند، برداشت و آن را وارونه روی میز گذاشت. حالا شمال، جنوب بود و شرق، غرب. کوه بلند سمت چپ، حالا در پایین سمت راست قرار داشت.
او با انگشتش روی نقشه وارونه کشید و گفت: «حالا نگاه کنید. این دیگر یک دره نیست که باید از روی آن پرید. این یک گهواره است که چیزی را در آغوش گرفته. بادهای طوفانی که از بالا میآمدند، حالا انگار از پایین به بالا میوزند و میخواهند هر چیزی را بلند کنند، نه اینکه آن را به پایین هل دهند.»
او ادامه داد: «شما سعی داشتید پلی بسازید که در برابر باد مقاومت کند. چه میشود اگر پلی بسازید که با باد برقصد؟ چه میشود اگر به جای ساختن ستونهای سنگین که به زمین چنگ میزنند، پلی طراحی کنید که مانند یک بادبادک، توسط همان بادهایی که از آن میترسید، در هوا معلق و استوار بماند؟»
سکوت عمیقی در کارگاه حاکم شد. مهندسان به نقشه وارونه نگاه کردند. ذهنشان که سالها به یک روش فکر کردن عادت کرده بود، در حال تقلا بود. اما کمکم، ایدههای جدیدی شروع به جوانه زدن کرد. آنها دیگر یک دره خطرناک نمیدیدند. آنها یک ساختار کاملاً جدید با امکانات کاملاً جدید میدیدند. آنها به جای جنگیدن با مشکل، به فکر استفاده از خود مشکل برای رسیدن به راهحل افتادند.
استاد الیاس نقشه را به حالت اول برگرداند و شمع را روی میز گذاشت. نور دوباره عادی شد و جزئیات دقیق بازگشتند. اما ذهن مهندسان دیگر مثل قبل نبود.
آنها از کارگاه بیرون رفتند و به دره پژواک بازگشتند. اما این بار، آنها با چشمانی جدید به آن نگاه میکردند. آنها دیگر فقط یک مانع نمیدیدند. آنها یک شریک رقص میدیدند.
چند سال بعد، زیباترین و شگفتانگیزترین پل آن سرزمین ساخته شد. پلی معلق و انعطافپذیر که با طنابهای فولادی ظریف، مانند تارهای عنکبوت، به دیوارههای دره متصل بود. وقتی بادهای شدید میوزید، پل به آرامی تاب میخورد و با باد همنوا میشد، اما هرگز نمیشکست.
مردم آن را “پل رقصان” نامیدند. هیچکس، جز چند مهندس جوان، نمیدانست که راز ساخت آن پل، نه در محاسبات پیچیده، که در یک کارگاه تاریک و در ذهن مردی بود که جرأت کرده بود دنیا را برای لحظهای، وارونه نگاه کند.
دکتر ارباسی
پیامهای پنهان برای ذهن ناخودآگاه:
- الگوی فکری ثابت: نقشههای دقیق و محاسبات مهندسان که به بنبست رسیدهاند.
- شکستن الگو: تاریک کردن اتاق، استفاده از نور شمع از زیر، و مهمتر از همه، وارونه کردن نقشه.
- تغییر دیدگاه (Reframing): “دره” به “گهواره” تبدیل میشود. “باد مخرب” به “نیروی بالابرنده”.
- راهحل خلاقانه: به جای “مقاومت” در برابر مشکل، “رقصیدن” و “همکاری” با آن.
- فرآیند: این تغییر با یک اقدام ساده و نمادین شروع میشود و به ذهن اجازه میدهد تا ارتباطات جدیدی بسازد.
- نتیجه: خلق یک راهحل نوآورانه و زیبا که قبلاً غیرممکن به نظر میرسید. این داستان به ذهن ناخودآگاه میگوید که گاهی برای حل یک مشکل، باید از تمام پیشفرضهای خود دست کشید و از زاویهای کاملاً متفاوت به آن نگاه کرد.
آخرین دیدگاهها