پازلی که یک تکه‌اش همیشه گم بود

در شهری که به خاطر هنرمندانش مشهور بود، پیرزنی زندگی می‌کرد به نام الینا، که همه او را به عنوان “بانوی پازل‌ها” می‌شناختند. کارگاه کوچک او پر بود از هزاران جعبه پازل، از مناظر آرام گرفته تا پرتره‌های پیچیده. اما شهرت او نه برای تعداد پازل‌هایش، که برای یک پازل خاص بود. یک پازل هزار تکه که همیشه روی میز بزرگ وسط کارگاهش، نیمه‌تمام به نظر می‌رسید.

این پازل، تصویر یک آسمان شب بی‌نهایت زیبا را نشان می‌داد. با کهکشان‌های چرخان، سحابی‌های رنگارنگ و ستارگانی که مثل غبار الماس می‌درخشیدند. هر کس که وارد کارگاه می‌شد، محو زیبایی آن می‌شد. الینا سال‌ها روی آن کار کرده بود و ۹۹۹ تکه را با دقتی باورنکردنی در جای خود قرار داده بود. اما همیشه، درست در قلب یک سحابی بنفش، یک جای خالی وجود داشت.

مردم اغلب می‌پرسیدند: «بانو الینا، تکه آخر کجاست؟ آیا گمش کرده‌اید؟»

الینا با لبخندی آرام پاسخ می‌داد: «نه، گم نشده. فقط هنوز وقتش نرسیده است.»

بسیاری سعی کردند به او کمک کنند. آن‌ها جعبه‌های قدیمی را می‌گشتند، زیر میز را نگاه می‌کردند و حتی پیشنهاد می‌دادند که یک تکه جدید برایش بسازند. یک نجار ماهر یک بار یک تکه چوبی دقیقاً به همان شکل تراشید و آن را رنگ کرد. وقتی آن را در جای خالی قرار داد، کاملاً اندازه بود. اما به محض قرار گرفتنش، یک اتفاق عجیب افتاد. انگار تمام درخشش پازل از بین رفت. کهکشان‌ها تخت و بی‌روح به نظر می‌رسیدند و ستارگان خاموش شدند. آن تکه جدید، با اینکه بی‌نقص بود، اما داستانی برای گفتن نداشت. الینا با مهربانی آن را برداشت و دوباره جای خالی را نمایان کرد.

یک روز، دختربچه‌ای با چشمانی کنجکاو وارد کارگاه شد. او ساعت‌ها به پازل خیره ماند. برخلاف دیگران، او از جای خالی نپرسید. در عوض، با انگشت کوچکش، لبه‌های تکه‌های اطراف آن جای خالی را لمس کرد.

او به الینا گفت: «این تکه‌ها چقدر زیباترند.»

الینا با تعجب پرسید: «کدام تکه‌ها، عزیزم؟»

دختربچه پاسخ داد: «این‌ها. آن‌هایی که کنار جای خالی هستند. انگار دارند تلاش می‌کنند خودشان را به سمت آن فضای خالی بکشند. انگار دارند با هم نجوا می‌کنند و منتظرند. شکلشان، رنگشان، همه چیزشان به خاطر این جای خالی، خاص‌تر شده است. بقیه تکه‌ها فقط کنار هم نشسته‌اند، اما این‌ها زنده‌اند

چشمان الینا از شادی درخشید. او روی صندلی کنار دخترک نشست و برای اولین بار، رازش را فاش کرد.

«سال‌ها پیش، وقتی جوان بودم، می‌خواستم کامل‌ترین پازل دنیا را بسازم. من تکه آخر را داشتم. یک تکه زیبا به رنگ بنفش تیره. اما درست قبل از اینکه آن را سر جایش بگذارم، به بقیه پازل نگاه کردم. دیدم که با قرار دادن آن تکه، داستان تمام می‌شود. آسمان شب کامل می‌شود، اما رازآلودگی‌اش را از دست می‌دهد.»

«من فهمیدم که زیبایی این پازل، نه در کامل بودنش، که در آن شوق رسیدن است. در آن فضای خالی کوچکی است که به هر یک از ۹۹۹ تکه دیگر، معنا و هدف می‌بخشد. هر تکه، به خاطر وجود آن جای خالی، دقیقاً همان چیزی است که باید باشد. آن جای خالی، مانند یک سکوت در میان یک قطعه موسیقی زیباست. سکوتی که به نت‌های قبل و بعد از خود، قدرت و عمق می‌دهد.»

«آن جای خالی، به تو اجازه می‌دهد تا با چشمان خیالت، آن تکه گمشده را تصور کنی. شاید تکه تو یک ستاره دنباله‌دار باشد. شاید تکه یک نفر دیگر، یک سیاره جدید. این جای خالی، فضا را برای رویاهای بی‌شمار باز می‌گذارد. اگر آن را پر می‌کردم، فقط یک تصویر داشعه‌ام، اما حالا، ما یک جهان ناتمام و بی‌نهایت داریم.»

الینا دستش را دراز کرد و جعبه‌ای کوچک و مخملی را از کشوی میزش بیرون آورد. آن را باز کرد. تکه هزارم، با آن رنگ بنفش عمیق و درخشان، در آنجا آرمیده بود.

او به دخترک گفت: «من این تکه را گم نکرده‌ام. من آن را انتخاب کرده‌am که جدا بماند. تا به من و به همه یادآوری کند که گاهی، زیباترین تصاویر، آن‌هایی هستند که یک جای خالی دارند. و کامل‌ترین زندگی‌ها، آن‌هایی هستند که فضایی برای رشد، برای آرزو، و برای پذیرش چیزی که هنوز نیامده، باقی می‌گذارند.»

دخترک لبخندی زد. او دیگر به جای خالی نگاه نمی‌کرد. او به تمام آن ۹۹۹ تکه‌ای نگاه می‌کرد که به خاطر آن یک تکه غایب، با شکوهی بی‌نظیر می‌درخشیدند. او فهمید که گاهی، یک نقص کوچک، می‌تواند زیباترین بخش یک شاهکار باشد.

دکتر ارباسی


پیام‌های پنهان برای ذهن ناخودآگاه:

  • کمال‌گرایی: تلاش برای کامل کردن پازل.
  • نقص: تکه گمشده.
  • تلاش برای پر کردن نقص: ساختن یک تکه جدید که باعث از بین رفتن زیبایی کل تصویر می‌شود (اشاره به اینکه تلاش برای رفع مصنوعی نقص‌ها، نتیجه عکس می‌دهد).
  • تغییر دیدگاه (Reframing): دختربچه به جای دیدن “کمبود”، “زیبایی و زندگی” را در اطراف جای خالی می‌بیند.
  • پذیرش نقص: الینا نقص را به عنوان یک انتخاب آگاهانه معرفی می‌کند، نه یک شکست.
  • قدرت نقص: جای خالی به بقیه تکه‌ها معنا می‌بخشد، مانند سکوت در موسیقی.
  • فضایی برای رشد و رویا: نقص، فضایی برای تصور و آرزو باقی می‌گذارد.
  • نتیجه‌گیری: زیبایی در تمامیت ناکامل است و پذیرش این موضوع، منجر به درک عمیق‌تری از زندگی و خود می‌شود. این داستان به فرد کمک می‌کند تا با نقص‌های خود دوست شود و آن‌ها را به عنوان بخشی ارزشمند از هویت خود بپذیرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *